اين در حالي بود که من هم به سن ازدواج رسيده بودم و مادرم دختران زيادي از بستگان يا اهالي محل را به من پيشنهاد مي کرد. مادرم معتقد بود دختر محجبه اي که ايمان و اخلاق داشته باشد تا لحظه مرگ همراه و همدم همسرش باقي مي ماند. اما من عقيده داشتم همسرم بايد علاوه بر خصوصياتي که مادرم مي گويد از زيبايي خاصي نيز برخوردار باشد.
مدتي به همين ترتيب سپري شد تا اين که روزي در خيابان به طور اتفاقي دختر آرزوهايم را پيدا کردم. او دختري زيبا بود اما حجاب کاملي نداشت. با خودم فکر کردم مي توانم او را به رعايت کامل حجاب وادار کنم. اين گونه بود که با تعقيب آن دختر محل سکونتش را پيدا کردم و بدين ترتيب آشنايي ما شکل گرفت.
مراسم عقدکنان من و فهيمه برگزار شد. ۲ سال بعد و با اصرارهاي همسرم که بايد در مناطق بالاي شهر زندگي کنيم به ناچار با گرفتن وام و کمک پدرم منزلي را در يکي از محلات زيباي شهر اجاره کردم.
فهيمه دوست داشت ادامه تحصيل بدهد من هم، همه توانم را به کار گرفتم تا او به آرزوهايش برسد. حتي وقتي از دور بودن مسير دانشگاه و خستگي هايش گلايه کرد موتورسيکلتم را فروختم و براي او پرايد خريدم. هنوز مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که ورق برگشت و رفتار و حرکات او در مسائل خصوصي و خانوادگي به شدت تغيير کرد. مدام با تلفن همراهش سرگرم بود و با هر بهانه کوچکي مدت ها با من قهر مي کرد تا اين که شبي از طلاق توافقي سخن گفت و عنوان کرد تو بي سواد و لاغر هستي بنابراين ما به درد هم نمي خوريم. با التماس به پايش افتادم تا به خاطر فرزند کوچکمان از اين کار منصرف شود اما او سيلي به گوشم نواخت و به منزل پدرش رفت. بعد از اين بود که فهميدم او در دانشگاه عاشق يکي از همکلاسي هايش شده است.
نظرات کاربران
ارسال نظر
نظرات بینندگان
اخبار روز
خبرنامه
نظرسنجی
نظر شما درباره نحوه واگذاری سهام دو تیم استقلال و پرسپولیس چیست؟
تا مرد هاییی مثل شما در جامعه باشند زنان گستاخ و گستاخ تر خواهند شد
اگر از روز اول جلوی زنت وایمیستادی و توی گوشش کشیده میزدی جرات نمیکرد توی گوشت کشیده بزند
ننگ بر تو و مردان شبیه تو
بدتر از این را هم به سرت بیاورند لیاقتت است
قیافه یک زن اینقدر ارزش دارد که اینقدر خودت را خوار کنی
الان هم دیر نشده به خودت بیا و مثل یک مرد باش تا زندگی را نبازی
طرف خودشو مثل کزت تشبیه کرده زنه رو هیولا عقلم خوب چیزیه
بعدشم حقشه حتما لقمه گنده تر از دهنش برداشته بوده
من با زن و بچه ام خوبم و همیشه باهاشون مهربونی می کنم و همیشه هم چهار چشمی مواظبم نه اینکه بدبین باشم ولی به این جامعه اعتماد ندارم چون هر چیزی ممکنه .
اتفاقی که فکر می کنی برای دیگران می افته یه روز ممکنه برای خود ادم بیفته .
بنابراین همیشه حواسم جمع ه . و اگر یک روز خدای نکرده چنین اتفاقی بیفته سر اون زن و اون هم کلاسیش رو می برم و خودم رو هم تحویل می دم .
اونایی که منم منم میکنند همیشه ته صف وایسادن