کارخانهای در انتهای خط
به گزراش بورس نیوز، کشوی پروندههای کارگران کارخانه آرشیا بیشتر شبیه بخش بایگانی یک کلانتری یا دادگاه است تا یک واحد تولیدی؛ هرکدام از پوشههای سبز و زرد را که بیرون بیاورید و ورق بزنید، اولین چیزی که دیده میشود، سابقه کیفری یا مصرف مواد مخدر است.
«چی مصرف میکردی؟
- شیشه.
- چند سال؟
- یه سال.
- زندان بودی؟
- دیگه خدا رو شکر کارم به اونجاها نکشید.
- الان پاکی؟
- آره (با حرکت سر).
- چند ماهه؟
- ۶ ماهی هست.
- کجا زندگی میکنی؟
- کمپ خلقآباد.
- نامه داری؟
- آره.
- اهل کار هستی؟ میتونی مثلا بار جابهجا کنی تو انبار؟
- آره، مشکلی ندارم، زورم زیاده.
- کسی رو داری ضامت بشه؟
- یعنی خانواده؟
- پدر، مادر، برادر...
- با خانواده ارتباطم رو قطع کردم. مدیر کمپ میتونه ضامنم بشه؟
- نه، از اونا که نامه میآری. کس دیگهای رو نداری؟
- پدربزرگ یا خالهم هستن، شاید بیان.
- آدرست رو چرا ننوشتی؟
- آخه تو کمپ زندگی میکنم، اونجا رو بنویسم؟
- خونهت کجاس؟
- با خانوادهم دو سالی هست ارتباط ندارم. برگردم خونه دوباره به هم میریزم.
- خب سرویس کارخونه از کجا بیاد دنبالت؟
- سرویس نمیخواد، از کمپ خودم هر روز میآم.
- از نظر من ضامنت رو بیاری مشکلی نداری و میتونی از هفته دیگه مشغول به کار بشی. فقط باید مدیر کارخونه تایید نهایی بده.»
در کارخانه فرآوری زیتون آرشیا برعکس همه جا «شرط اصلی کار کردن، داشتن سوءپیشینه است» و این را میشود از چهره و دستان پر از رد چاقو و خالکوبی دو جوانی که روی صندلیهای اتاق نگهبانی ورودی کارخانه نشستهاند متوجه شد. برادران دوقلویی که فرم درخواست کار پر کردهاند و در انتظار مصاحبه شغلی هستند.
یکی از آنها به جرم قتل غیر عمد و دیگری نزاع و درگیری مدتی را در کانون اصلاح و تربیت بودهاند و حالا برای پیدا کردن کار به شهرک صنعتی طوس در ۳۰ کیلومتری شهر مشهد و کارخانه فرآوری زیتون آرشیا آمدهاند.
حمید که به جرم قتل غیرعمد زندان بوده است، با صدایی که زمختی در آن مشهود است، میگوید: «به ما هیچجا کار نمیدن به جز حمالی. هرکجا برای کار میریم میگن سابقه داری، سابقهت هم سنگینه. شنیدهم اینجا برای آدمهایی شبیه ما کار هست. از خلاف و زندان خسته شدم، میخوام مثل بقیه کار کنم و زندگی داشته باشم.»
کشوی پروندههای کارگران کارخانه آرشیا بیشتر شبیه بخش بایگانی یک کلانتری یا دادگاه است تا یک واحد تولیدی؛ هرکدام از پوشههای سبز و زرد را که بیرون بیاورید و ورق بزنید، اولین چیزی که دیده میشود، سابقه کیفری یا مصرف مواد مخدر است. افرادی که این کارخانه برای آنها که به انتهای خط رسیدهاند، خانه امید و مسیری جدید برای بازگشت به زندگی است. راهی که نه از پشت میلههای زندان بلکه از خط تولید میگذرد.
این مجموعه صنعتی و تولیدی سال ۱۳۸۳ از سوی علیرضا نبی، دانشآموخته دکتری اقتصاد که خود روزهای سخت بسیاری را در زندگی پشت سر گذاشته و در کودکی و نوجوانی واکسی بوده، روزنامه میفروخته و سنگ قبر میشسته و... راهاندازی شده است. مجموعهای که او میگوید تاسیس کرد تا تنها به شعار در زندگیاش برای کمک کردن به دیگران بسنده نکند و در عمل با گروهی از خیران دیگر کاری انجام داده باشد. به گفته خودش در شرکت او که سه زیرمجموعه دارد به صورت کلی حدود هزار نفر کار میکنند که ۲۰۰ نفر آنها در واحد تولیدی مشهد شاغل هستند. او میگوید در این مجموعه چهار گروه مجرمان عمد مانند افرادی که سابقه قتل، زورگیری، شرارت، قاچاق مواد مخدر و... در پرونده دارند، زندانیان غیر عمد که به دلیل بدهی بانکی، ورشکستگی، مهریه و... به زندان افتاده اند، معتادان بهبودیافته و در نهایت زنان سرپرست خانوار که معمولا از خانوادههای آسیبدیده با شوهرانی معتاد، زندانی و... میآیند، کار میکنند.
درِ فلزی ورودی کارخانه باز است و به جز یک نگهبان که اتفاقا خود او هم به جرم قتل غیر عمد چند سالی را پشت میلههای زندان بوده و حالا قهرمان جودوی کشوری است، هیچ کنترل دیگری روی رفت و آمدهای مجموعه وجود ندارد. اینجا نه خبری از دیوارهای بلند و سیم خاردار است و نه برجکهایی در چهار گوشه کارخانه با سربازانی مسلح که مجموعه را زیر نظر داشته باشند. به گفته مدیر کارخانه حتی دوربینهای مدار بسته هم قدرت بالایی در تصویربرداری چهرهها ندارند؛ بنابراین شما اینجا با مجموعه کارگرانی روبهرو هستید که بخش مهمی از آنها بعد از آزادی از زندان یا بیرون آمدن از کمپ ترک اعتیاد برای کار به این کارخانه آمدهاند و حتی چند نفرشان همین حالا دوران حبسشان را میگذرانند، ولی در این واحد صنعتی آزادانه مشغول به فرآوری و تولید محصولات مختلف با زیتون هستند. فضای این کارخانه آنقدر آرام، طبیعی و صمیمی است که اگر از کارگران کمپرفته و زنداندیدهاش خبری نداشته باشید، برایتان بازدید از آن هیچ تفاوتی با مجموعههای صنعتی و تولیدی دیگر نخواهد داشت.
مدیریتی از جنس توجه و نظارت
اما در روزگاری که بستر جامعه به دلیل تنشهای سیاسی، اجتماعی و البته اقتصادی پر آشوب و تنش است و حتی شاهد رشد ۶ درصدی تشکیل پروندههای دعوا و درگیری در محاکم قضایی هستیم، چگونه این کارخانه بدون هیچ پوشش محافظتی اداره میشود و افرادی که در آن کار میکنند، به خصوص افرادی که برعکس عمده کارگران «سوءپیشینه ندارند»، نگران محیط کاریشان نیستند؛ اینکه در یک لحظه دعوایی سر بگیرد و اتفاق وحشتناکی رخ دهد؟
مدیر کارخانه که اتفاقا جوانی قدبلند و لاغراندام است، درباره ترس خود و خانوادهاش از کار کنار افراد سابقهدار، با خنده میگوید: «ترس من از آدمهای معمولی که در خیابان میبینم بیشتر از کارگران خط تولید اینجاست. ما همگی یک خانواده دلسوز و متحد هستیم؛ وقتی شما به افرادی که حتی پدر و مادرشان آنها را طرد کردهاند محبت کنید و احترام بگذارید شما را از خانواده خودشان و حتی خانواده خودتان هم بیشتر دوست خواهند داشت. یکی از کارگران کارخانه که به خاطر قتل غیر عمد چند سالی در زندان بود و بعد مدتی در مجموعه ما کار میکرد و الان خودش یک واحد تولیدی راهاندازی کرده است، وقتی بچهدار شده بود، شب از بیمارستان برایم پیام فرستاد و نوشت: «داداش بچهدار شدم». متن پیامش آنقدر عاطفی بود که همسرم با خنده پرسید کی هست که برات قلب هم فرستاده! باور کنید که آن لحظه حس کردم برادر واقعیام بچهدار شده است.»
البته مدیران کارخانه به جز ایجاد محیط دوستانه، صمیمی و احترامآمیز بین کارگران در این مجموعه برای کنترل شرایط و جلوگیری از هر گونه تنش احتمالی از مدلی استفاده کردهاند که شبیه آن تا حدودی در زندان هم اجرایی میشود؛ چیزی که به آن در اصطلاح «وکیل بند» هم گفته میشود. علیرضا نبی بنیانگذار مجموعه میگوید: «مسئولیت این کارخانه از همان ابتدای کار تا انتها با خود کارگران است و نقش من و دوستان دیگرم تنها آمادهسازی فضای کار است. این واقعیت است که من اصلا زبان افرادی را که از زندان یا کمپ ترک اعتیاد و... برای کار به اینجا میآیند بلد نیستم و این خود افراد قدیمی هستند که نظارت و کنترلها را انجام میدهند، کسانی که خودشان روزی زندانی بودهاند و حالا چندین سال است که اینجا کار میکنند و خودشان مربی شدهاند. مثلا یکی از کارگران قدیمی ما که خود سابقه کیفری داشته و گورخواب بوده قبل از اینکه افراد به خط تولید بیایند با آنها مصاحبه میکند یا "مادرجان"، قدیمیترین کارگر بخش زنان مدیریت آن بخش را برعهده دارد و اگر تذکری هم لازم باشد او میدهد. در کنار این ما هر هفته مشاوران و مددکارانی را داریم که به مجموعه میآیند و افراد بدون هیچ هزینهای به آنها مراجعه میکنند و راهنمایی میگیرند.»
این کارآفرین ادامه میدهد: «من و مدیران دیگر بخشها هم دائم با کارگران در ارتباط هستیم و با آنها حرف میزنیم تا اگر مشکلی دارند به ما بگویند. در کنار این، افرادی که تازه به مجموعه اضافه میشوند تا سه ماه اول اگر خانم باشند یک نفر به عنوان خواهر و اگر مرد باشند یک نفر به عنوان برادر از مجموعه برایشان انتخاب میشود تا در این مدت که شرایط ایزوله دارند با نظارت آنها کار و فعالیت کنند، قوانین مجموعه به آنها منتقل شود و اگر مشکلی پیش آمد قبل از اینکه بزرگ شود، آن را برطرف کنند، درست مثل یک مربی.»
بندباز؛ ابد منهای یک روز
زنگ شروع کار ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه به صدا درمی آید، ولی معمولا بیشتر کارگران کمی بعد از ساعت ۷ با سرویسها به مجموعه میرسند، مینیبوسهایی که بیشتر از حاشیه شهر مشهد، جلوی کمپهای ترک اعتیاد به خصوص کمپ خلقآباد و البته زندان وکیلآباد، کارگران را برای روزی جدید به کارخانه میآورند. تعداد زیادی از کارگران مجموعه هم ویزیتورهایی هستند که معمولا عصر و تا نیمههای شب به خصوص در پاتوقهای تفریحی مشهد یعنی شاندیز و طرقبه کار میکنند و یکی از مدیران مجموعه میگوید بیشترشان را معتادان بهبودیافته تشکیل میدهند که صبح زود نمیتوانند از خواب بیدار شوند و پشت خطوط تولید کارکنند، ولی شبزندهدارند و در کار خرید و فروش استعداد بسیاری دارند.
حسن یک حبس ابدی است. زندانی «بندباز» که روزش را در کارخانه شب و شبش را در زندان روز میکند و بر خلاف چهره سخت و زمختش که سر تراشیدهاش هم آن را تشدید کرده، بسیار آرام و با لهجه غلیظ محلی حرف میزند. کار او با آن دستان بزرگ، سنگین و پرخطش جدا کردن و درجهبندی دانههای کوچک زیتون است که بسیاری از آنها از یک بند انگشتش هم کوچکتر هستند. او هر روز صبح ساعت ۶:۳۰ دقیقه جلوی در زندان سوار سرویس کارخانه میشود تا به سر کار بیاید. از عشایر شمال خراسان است و جرمش قاچاق و خرید و فروش مواد مخدر بوده. «الان من یه بندباز هستم، یعنی اجازه دارم برای کار هر روز از زندان بیرون برم. صبح ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه از زندان آزاد میشم و باید ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه شب برگردم بند. گاهی هم ظهرها مامور زندان برای سرکشی میآد اینجا.» او که ۴۲ سال سن و دو فرزند دارد، ماسک سفید جلوی صورتش را پایینتر میکشد و میگوید: «جرمم جابهجایی مواده. از یه نفر پول میخواستم، به جاش به من مواد داد و من هم خرید و فروشم رو شروع کردم تا اینکه با ۵۰ کیلو مواد دستگیر شدم و قاضی حکم ابد بهم داد. دوازده ساله که زندانم تا اینکه عفو خوردم. کسایی که حکم اعدام دارن زمان عفو ابد یک درجه میگیرن و اونایی که مثل من فقط ابد داشته باشن وقت عفو، حکمشون پونزده سال میشه؛ ولی امسال یه قانون گذاشتن کسایی که مثل من ابد داشتن و عفو خوردن، حکمشون شد ۱۷ سال و ۷۰ میلیون تومن جریمه. بعد دوباره توی عفو بزرگ ۲۲ بهمن پارسال ۷۰ میلیون تومن جریمه و حکمها سبک شد، حالا من تا چند وقت دیگه کلا آزاد میشم و الان بندباز هستم.»
حسن درباره روزهای بعد از آزادی میگوید: «قربون امام رضا بشم، من فقط از خودش میخوام کمکم کنه که دیگه به خلاف نیفتم و کار شرافتمندانه داشته باشم. من ۱۲ سال زندان بودم، ۳۰ سالم بود که با دو تا بچه کوچیک افتادم حبس و حالا ۴۲ سالمه. اگر الان اینجا یه گرم مواد مخدر هم باشه و یه میلیارد تومن بهم بدن، حاضر نیستم یه متر هم جابهجاش کنم. الان اگر زن و بچههام از گرسنگی یه ماه هم غذا نداشته باشن، دیگه خلاف نمیکنم. ولی بدونید خیلیها که از زندان میآن بیرون، چون کاری ندارن مجبورن دوباره برن سمت خلاف.»
پاکِ پاکم
در سالن ورودی کارخانه که محل درجهبندی زیتونهایی است که با بشکه از مینودشت استان گلستان به این مجموعه آورده میشوند، علاوه بر حسن، مسعود نیز پشت دستگاهی ایستاده که مخصوص خارج کردن هسته است و اتفاقا از سوی چند نفر زندانیانی ساخته شده است که مهندس مکانیک هستند و به دلیل مهریه و مشکلات مالی به زندان افتاده بودند و مدتی قبل در این کارخانه مشغول به کار بودهاند. مسعود جوان درشتهیکل و چهارشانهای است که پیشبندی جلوی بدنش بسته و بیشتر شبیه کارگران کشتارگاه شده است تا کارخانه فرآوری زیتون. او به معنی واقعی از ته خط زندگی بازگشته و حالا به قول خودش «پاکِ پاک» است. «۲۱ سالگی معتاد شدم و ۱۳ سال مواد مصرف میکردم. ۳۰ بار ترک کردم اما فایده نداشت و دوباره مصرف میکردم. اون وقتها ضایعات جمع میکردم تا خرج موادم رو تامین کنم. بعد از چند سال معتاد شیشه و از خانواده طرد شدم. یه گودالی کنده بودم و توش میخوابیدم، درست مثل گورخوابها. حتی مدتی تو زمستان از شدت سرما یه سگ رو شبها بغل میکردم تا گرمای بدنش منو زنده نگه داره. تا اینکه ۸ سال پیش توی طرح پاکسازی پلیس دستگیر و به کمپ ترک اعتیاد تحویل شدم. دیگه از بدبختی بریده بودم و میخواستم ترک کنم و ۴ سال توی کمپ موندم.» مسعود در ادامه درباره دیدار علیرضا نبی از کمپ ترک اعتیاد و مشغول شدن در کارخانه میگوید و اینکه ۴ سال است در این مجموعه کار میکند و حالا زن و بچه دارد. اما او با درآمد حدود ۲ میلیون تومانیاش دست به کاری عجیب هم زده است. «میخواستم دینم رو به جامعه ادا کنم برای همین مدتی قبل با موافقت همسرم دختر ۸ سالهای رو به سرپرستی قبول کردیم و حالا خدا رو شکر دوتا دختر دارم.»
پشت سالن ورودی کارخانه، سالن اصلی جای گرفته که برای رسیدن به آن باید از راهرو باریکی عبور کنید. فضایی که محصولاتی همچون زیتونهای پرورده، زیتونهایی در بستهبندیهای شیشهای و... در آن تولید میشود. آزمایشگاه هم در گوشهای از این سالن قرار دارد. در واقع بخش مهمی از محصولات کارخانه آرشیا در همین سالن تولید میشود. سید جواد علوی، مدیرعامل کارخانه با اشاره به اینکه این مجموعه بزرگترین کارخانه فرآوری زیتون در ایران است و از صفر تا ۱۰۰ کار را خودشان انجام میدهند، میگوید: «ما سالانه حدود ۲ هزار تن زیتون از کشاورزان طارم و باغهایی که نظارت کامل روی آنها داریم، خریداری میکنیم و بعد محصولات را به مینودشت گلستان میبریم تا فرآیند تلخیگیری انجام شود؛ بعد از آن هم بخشی از محصول را در همان کارخانه فرآوری میکنیم، ولی عمده زیتون را با بشکههای ۲۲۰ لیتری به کارخانه مشهد میآوریم و کارها را همین کارگرانی که میبینید انجام میدهند و مجموعه ما را با ۴ هزار تن محصول در سال به بزرگترین مجموعه فرآوری زیتون کشور تبدیل کردهاند. ما اینجا انباری با ظرفیت ۴۰۰ تن دپو داریم و به مرور زمان محصولات متنوعی را تولید میکنیم که در حال حاضر به ۴۵ نوع زیتون رسیده است».
یکی از محصولات پرفروش کارخانه آرشیا زیتونهای شیشهای مزهدار است که علی مسئولیت خط تولید و نظارت برآن را برعهده دارد. جوان ۳۴ سالهای که اهل اسلامشهر است، ولی سرنوشت او را به مشهد کشاند. «زندانی مالی بودم، برای ۳۶ میلیون تومن بدهی بعد از ورشکستگی دو سال افتادم زندان اوین تا اینکه خیرین بخشی از بدهیم رو پرداخت کردن و مابقی رو هم قسطی خودم دادم.» او که کارخانه آرشیا را با خواندن گزارشی در یکی از روزنامهها پیدا کرده میگوید: «بعد از آزادی برای کار خیلی جاها رفتم، اما کسی به من کار نمیداد در حالی که خودم قبل از زندان پخش مواد غدایی داشتم و چندین نفر برام کار میکردن. جامعه ما به افرادی که زندانی بودهن، اعتماد نداره و حتی تفاوت هم بین زندانی مالی و کسی که قتل انجام داده نمیذارن و همه رو به یه چشم میبینن. خلاصه کسی به من کار نمیداد تا اینکه از طریق گزارش روزنامه با این کارخونه آشنا شدم و از تهران برای کار به اینجا اومدم. ماههای اول داخل کارخونه میخوابیدم تا اینکه کمی پول پسانداز و یه خونه اجاره کردم.» علی که حالا با پول پساندازش بعد از ۴ سال کار در کارخانه ماشین خریده و خانه و زندگی برای خودش تشکیل داده مهمترین هدفش ازدواج است که آن هم با مانع «زندانی بودن» برایش سخت شده است. «برای ازدواج بارها خواستگاری رفتهم، ولی در نهایت خانوادهها رضایت نمیدن. حتی بارها شده خود دخترها موافق بودهن، ولی آخر سر پدر یا مادرشون همهچیز رو خراب کردهن. اون چیزی که ما زندانیهای آزادشده احتیاج داریم توجه و اعتماده. همون چیزی که باعث شده این کارخونه به خونه اصلی و کارکنانش به خانواده ما تبدیل شن. یادم هست روز اولی که برای کار به اینجا اومدم و منو پذیرفتن، کلید انبار رو که حساسترین بخش کارخونهست به من تحویل دادن و با این کار به منی که حتی ضامن نداشتم، اعتماد نشون دادن.»
در گوشه بالایی همین سالن اصلی مجموعه که خط تولید زیتون پرورده در وسط آن جای گرفته، پشت پردهای نواری جوانی حدودا ۲۵، ۲۶ ساله مشغول به کار است. او مسئول تولید پوره و دار زیتون است. علی بزرگشده یکی از محلههای حاشیه شهر مشهد است و دادگاه بعد از آزادی از زندان او را به این مجموعه صنعتی برای کار معرفی کرده است. با لهجه غلیظ مشهدی میگوید کارش «زوربگیری» و «شرارت» بوده است؛ او که روی ساعد دستش جملهای فلسفهای ولی احساسی خالکوبی کرده است: «مرا گر دولت عالم ببخشد- برابر با نگاه مادرم نیست». میگوید: «اولین بار ۲۲ ساله بودم که زورگیری کردم، وقتی بیکار بشید به هزار کار و راه میرید، به جرم شرارت چندین بار افتادم زندان و اونقدر شناخته شده بودم که تو هر طرح جمعآوری سراغ من هم میاومدن. چند ماهی هم زندان وکیلآباد مشهد بودم تا اینکه یه بار بعد از آزادی، مسئولان دادگاه و زندان معرفیم کردن برای کار به این کارخانه بیام.» او به این سوال که روز اولی که به کارخانه آمده است آیا نگاههای سختی از سوی دیگران که میدانستند او زورگیر بوده است، احساس کرده یا نه، با خنده و با لهجه مشهدی میگوید: «اینجا دیگه برای همه این چیزها عادی برفته و هیچکی از کسی نمیترسه. همه اونقدر آدم سابقهدار دیدهن که تعجب نمیکنن.»
نگاه مادرانه
در کنار سالن اصلی کارخانه سالن کوچکتری وجود دارد که خط اصلی زیتون بدون هسته و جدا کردن زیتونهای آسیبدیده از مرغوب در آن قرار دارد و کار اصلی آن برعهده کارگران زن مجموعه است. خانمهای جوان تا میانسالی که بخش عمدهای از آنها زنان سرپرست خانوار هستند، ولی در بین آنها محکومان قتل عمد و زندانرفته، معتادان بهبودیافته و... هم دیده میشوند. مدیریت این سالن را «مادرجان» برعهده دارد. زن ۵۳سالهای که قدیمیترین کارگر مجموعه و مسنترین فرد است و از همین جهت همه، از علیرضا نبی بنیانگذار مجموعه گرفته تا کارگران، مادرجان صدایش میکنند و به شکلی آن را میگویند که اگر ارتباط افراد را ندانید واقعا تصور میکنید که مادر خودشان را صدا میکنند. مادرجان زن سختیکشیدهای است که شوهرش سالهاست اعتیاد دارد و او با سختی تلاش کرده است که دو فرزندش را به خوبی بزرگ کند. او پیش از شروع کار در این مجموعه در سال ۱۳۸۳، از فروش سبزی و کارگری خرج خانهاش را درمیآورده است تا اینکه با آگهی استخدام در این کارخانه روبهرو میشود و فرم پر میکند و پذیرفته میشود. او که مسئولیت مدیریت و نظارت بر کار کارگران زن در کارخانه را هم برعهده دارد، میگوید: «آدم موفق از درخت سیب نمیکنه بلکه خودش درخت سیب میکاره و افراد را دور خودش جمع میکنه و نهتنها خودش سیب میخورد بلکه به دیگران هم سیب میرسونه. حکایت آقای دکتر نبی هم همینه. کارخونهای راه انداخته و به کسایی که همه طردشون کردهن و به اونا کاری نمیدن، توجه میکنه و همین باعث شده که هر روز صبح کارگرای کارخونه ما با اشتیاق سر کار بیان.» او درباره اینکه چطور بخش زنان را مدیریت و بر کار کارگران زن نظارت میکند و اگر لازم باشد چگونه به آنها تذکر میدهد، میگوید: «اگر کسی خطایی بکنه خیلی مادرانه بهش تذکر میدم و باهاش حرف میزنم و خدا رو شکر که تا حالا همه گوش کردهن. مثلا موردی بود که یکی از خانومها دوباره رفته بود سراغ مواد، باهاش کلی حرف زدم و خاطرش آوردم که زمانی که مواد مصرف میکرد چه شرایطی داشت و کارتنخواب بود و حالا چقدر وضعیتش بهتر شده.» مادرجان میگوید: «هرکسی یه گذشتهای داره، ولی گذشته میتونه از یاد آدم بره. ما باید به این فکر کنیم که چیکار کنیم آینده خوبی داشته باشیم.»