چهارشنبه ۰۲ مهر ۱۳۹۳ - ۰۷:۱۷

احترام نظامی حتی در سرویس بهداشتی!

هوا حدود۵۰ درجه حرارت داشت و محیط قفس ۱۵متر مربع بود. در هر قفس در چنین شرایطی۱۵۰ اسیر، تنگاتنگ دیگر نشسته بودند...
کد خبر : ۱۳۴۰۱۳

به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، جلوی هر آسایشگاه در یک محدوده ی مربع شکل، تعدادی ستون آهنی قرار داشت که بالکن روی آنها قرار می گرفت. با ابتکار یکی از نگهبان ها دور تا دور ستون ها سیم خاردار کشیده شد و فضای بین آنها عملاً به یک قفس تنگ تبدیل شد. از این قفس ها در مواقع بحرانی و ضروری استفاده می شد. به این ترتیب که اسرای هر آسایشگاه را مجبور می کردند وارد قفس قسمت خود شوند و ساعت ها آنجا بمانند.

 

یک روز خبر رسید که یکی از مقامات عالی رتبه برای بازدید به اردوگاه آمده است. بعد برای اینکه هیچ اتفاقی نتواند در بازدید آن مقام عالی رتبه ایجاد اخلال کند، همه را به همان قفس های کذایی راندند. هوا حدود۵۰ درجه حرارت داشت و محیط قفس۱۵مترمربع. در هر قفس، در چنین شرایطی۱۵۰ اسیر، تنگاتنگ دیگر نشسته بودند.

 

یک ساعتی را به همین حال نشستیم و منتظر ورود "آن مقام عالی رتبه" شدیم. بالاخره یک نفر که لباس ورزشی به تن داشت وارد قسمت ما شد. نقیب جمال در کمال تواضع و خشوع او را همراهی می کرد. بلافاصله دستور خبردار صادر شد. متأسفانه احترام اسرا مورد قبول مقام عالی رتبه قرار نگرفت. او همان طورکه سینه اش را جلو داده بود و یکوری به ما نگاه می کرد، به یکی از نگهبان ها دستور داد فرمان خبردار را تکرار کند و او این کار را کرد. باز هم صورت مقام عالی رتبه ناراضی نشان می داد. نگهبان باز هم دستور را تکرار کرد و این کار را تا لحظه ای که رضایت طرف جلب شود ادامه داد.

 

در اثر انجام پی درپی حالت خبردار، که با کوبیدن پا به زمین همراه بود، همگی ما به نفس نفس افتادیم و ابرغلیظی از گرد و خاک، محوطه قفس را پوشاند. بعد مقام عالی رتبه دست هایش را به کمر زد و برای همه ما توضیح داد که موقع فرمان خبردار باید ضربه پایمان زمین را بلرزاند! و گفت که ضربه آهسته پا در ارتش عراق نشانه بی احترامی است. بعد یک قسمت جدید به مجموعه دستورات "خبرداریه" افزود بنا به دستور او بعد از دادن فرمان خبردار بایستی همگی بالا می پریدیم تا به محض برخورد پا بازمین، صدای آن بلند و محکم باشد. بعد همزمان باید می نشستیم و سرمان را روی زانو می گذاشتیم و آنقدر در این حالت باقی می ماندیم تا دستور"آزاد" صادر می شد.

 

همه بچه ها هاج و واج شدند. طرف این را فهمید. خودش کاری را که گفته بود، چند بار انجام داد تا همه را شیر فهم کند. بعد گفت: "خوب! حالا من دستور می دهم، شما اجرا کنید." چندبار به دستور او مجبور شدیم در آن فضای کوچک که حتی جا برای نشستن نداشت، آن کار مسخره را تکرارکنیم.

 

بعد از رفتن مقام عالی رتبه هرگاه نگهبان ها وارد قسمت ما می شدند. باید خبردار می ایستادیم و با پا محکم به زمین ضربه می زدیم. اگر در حال قدم زدن یا حتی در دستشویی هم بودیم این تشریفات باید انجام می شد! حتی وقتی از جلوی نگهبان ها رد می شدیم باید خبردار می ایستادیم تا اجاره رد شدن به ما داده می شد. این تنها تحفه آن مقام عالی رتبه بود. بعدها به ما گفتند او سرتیپ بوده است.

 

راوی: آزاده رضا امیر سرداری


اشتراک گذاری :
نظرات کاربران
ارسال نظر
نظرات بینندگان
ناشناس
خاطره سازی شروع شد