بورس‌نیوز، قدیمی ترین پایگاه خبری بازار سرمایه ایران

      
يکشنبه ۰۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۸
کد خبر : ۱۳۱۰۱۲
مادران و پدران زيادي وقتي صداي خالي كردن بار آهن كه انگار صدايش در دل شب مي پيچد و زياد مي شود آنها را ياد فرزنداني مي‌اندازد كه براي بزرگ شدنش كلي آرزو در سر داشتند و عبور يكي از اين كاميون‌ها بچه‌هاي آنها را به سينه قبرستان فرستاد و داغ آنها را بر روي دلشان نشاند.
از خانه های فساد تا بوی تریاک در بازار آهن پایتخت
گروه اجتماعی- «اينجا شب يعني سر و صداي آهن پاره‌هايي كه براي بازار آهن فروش‌ها پول روي پول مي‌آورد و براي ما بي‌خوابي...» اين‌ها جملاتي هستند كه اگر سري به محله‌هاي فردوس و حسيني و ۱۷ شهريور بزنيم، تك تك مردم محل آن را به زبان مي‌آورند و شايد با نفرت به كاميون‌هايي نگاه مي‌كنند كه با بار آهن در كنار خيابان‌ها ايستاده‌اند تا ساعت ۱۲ شب كه سر و صداي خالي كردن بار آهن مثل خوره اعصابشان را بخورد.

به گزارشافکارنیوز، سال هاست كه كودكان اين محله‌ها روياهاي كودكانه‌شان با صداي آهن پاره‌هايي كه براي بازاري‌ها حكم طلا را دارد به كابوس تبديل شده و قتي بزرگتر كه مي‌شوند در تمام نقاشي‌هاي آنها مي‌توان يك كاميون بزرگ با رنگ سياه ديد. براي مردم اين محله‌ها استراحت شبانه و سكوت شب كه زماني در دل باغ‌ها و فضاهاي سبز باقيمانده از مزارع معنا داشت، تبديل شده به واژه‌اي بي‌معنا. صداي آهن‌هايي كه از روي ماشين‌ها توسط كارگران روي هم مي افتد، ساز مخالف شب‌هاي اين محله‌هاست.

مادران و پدران زيادي وقتي صداي خالي كردن بار آهن كه انگار صدايش در دل شب مي پيچد و زياد مي شود آنها را ياد فرزنداني مي‌اندازد كه براي بزرگ شدنش كلي آرزو در سر داشتند و عبور يكي از اين كاميون‌ها بچه‌هاي آنها را به سينه قبرستان فرستاد و داغ آنها را بر روي دلشان نشاند. آهنگ زندگي در اين محله‌ها صداي ناموزن خالي كردن بار آهن است و صداي كاميون‌هايي كه براي اينكه جاي خود را به كاميون ديگري بدهند با تمام قدرت گاز مي‌دهند و به عقب مي‌آيند. اينجا بازار آهن است.


زندگي و كار به روايت بازار آهن

وارد بازار آهن كه مي شويم،‌تا چشم كار مي كند آهن پاره‌هايي است كه در فاصله مغازه‌ها روي هم انبار شده است و كارگراني كه انگار كار كردن در اين بازار آنها را به رنگ آهن در آورده است. بازار آهن كه در سال ۶۸ به منطقه۱۸ منتقل شده است آنقدر گسترش پيدا كرده است كه از شمال به بزرگراه زرند، از سمت شرق به محله فردوس، از غرب به محله ۱۷ شهريور و شادآباد و از سمت جنوب به محله‌هاي امام خميني و صاحب الزمان رسيده است. پنجه‌هاي اهني اين بازار آنقدر قوي است كه با هر حركت سالانه خود براي خود جا باز مي كند و جاي آن آهن مي‌كارد.

« اينجا به اندازه فروش روزانه بار تخليه مي‌شود...» اين‌ها را يكي از مغازه‌دارهاي بازار آهن مي‌گويد كه متعجب از حضور يك زن در بازاري كاملا مردانه شده است . انگار به هر تازه وارد به مانند يكي از تيرآهن‌هاي زنگ زده نگاه مي كند. قانون نانوشته اين بازار تنها جا براي رفت و آمد مردها و البته خريداران آهن باز
به خدا مردم اين منطقه غيرت دارن... ما هم خواهر بزرگ داريم،‌ اين خانه‌ها در محله‌هاي اطراف به خاطر مشتريان پولدارش زياد مي‌شود"
كرده است و بس.

جلوي هر كدام از مغازه‌ها تا چشم كار مي‌كند آهن بر روي هم انبار شده است كه گاهي وزن آنها به چند تن مي رسد. فروشنده ديگري از داخل مغازه خود بيرون مي‌آيد و با لحجه تركي آهن‌هايي كه امروز مقابل مغازه خود خالي كرده معامله مي كند. در بازار آهن هر مغازه با مغازه روبرويي ۱۵ متر فاصله دارد و از اين فضا تنها ۵ متر براي رفت و آمد داخل كوچه و پس كوچه هاي بازار جا براي عابران وجود دارد و سهم هر كدام از مغازه‌دارهاي دو طرف كوچه‌هاي بازار ۵ متر براي انبار آهن‌هاست. تا چشم كار مي‌كند مرداني است كه گاهي بر روي بار آهن جلوي مغازه خود استراحت مي‌كنند و داغي آهن‌ها براي آنها لذت بخش است.

« اين باري كه مي بينيد... تا چند ساعت ديگه آب مي‌شه... بقيه آهن‌ها در انبارها تخليه شده...» اين‌ها را اكبر آقا مي گويد كه يكي از حجره دارهاي بازار آهن است و دزدگير ماشين شاستي بلند خود را دائم به صدا در مي آورد تا شايد صداي دلنشين‌تري از داخل دزدگير بيرون بيايد. وانت‌بارهاي زيادي براي جابه‌جايي و حمل آهن‌هاي فروخته شده به داخل بازار مي آيندو دوباره آهن‌هايي راكه شب تخليه شده بود رابار مي زنند تا به دل شهر ببرند. اكبر آقا يك تن از بار آهن فروخته شده را بار وانت مي كند و آنقدر سنگين مي شود كه هر لحظه احتمال مي‌رود تا اين وانت بار با آهن‌ها واژگون شود.

«... سعيد... بپر يه تيكه لنگ از داخل مغازه بيار سر آهن‌هاببنديم تا پليس گيرنده...» كار هر روز فروشندگان آهن در اين بازار اين است كه با تكه لنگي قرمز نشان دهند كه قوانين راهنمايي و رانندگي را به هنگام بار سنگين رعايت مي‌كنند و وقتي به بار سنگين آهن آن هم بر روي وانت اشاره مي كنيم،مي‌گويند:« اينكه باري نيست،‌يك تن بار هم شد بار... اين‌ها خرده فروشيه... تا آخر شب كلي آهن داريم كه بفروشيم...»

داخل بازار آهن تنها بوي عرق تن كارگران و سيگار دلالان و داغ شدن ترياك سوخته و آهن به مشام مي رسد. دلالاني كه بر روي آهن پاره‌هاي داغ مقابل برخي از مغازه‌ها لميده‌اند و به غير از دلالي خرده آهن‌ها دلالي‌هاي ديگري هم مي‌كنند.

«...عمران كلي جنس توپ آورده... حاجي به قول اون شاعره كه مي‌گفت ساقي و ساغر و... همه چي جوره... ول كن اين ترياك سوخته رو كه همش دود مي گيري ازش... بيا فردوس جنس با ساقي بهشتي بهت تعارف كنم...» بعد هم صداي خنده‌هاي كه تنها نشان به ياد مانده از آن دندان‌هاي زرد و برق نگاهي كه مثل تيري از بدنت عبور مي كند و به عمق جانت مي‌نشيند.

نگهبان بازار هر از گاهي از مقابل مغازه‌ها رد مي شود و چاق سلامتي‌اي با فروشندگان مي‌كند و دوباره در كوچه‌پس كوچه‌هاي آهني بازار رد مي شود و گويي لابه لاي آهن قراضه‌ها مدفون مي شود. هر چه به غروب نزديك‌تر شويم حجره داران حساب و كتاب آهن‌هاي فروخته شده را مي كنند و كارگراني كه شب در بازار مي‌مانند آمار تمام ماشين‌هايي كه قرار
داخل بازار آهن تنها بوي عرق تن كارگران و سيگار دلالان و داغ شدن ترياك سوخته و آهن به مشام مي رسد. دلالاني كه بر روي آهن پاره‌هاي داغ مقابل برخي از مغازه‌ها لميده‌اند و به غير از دلالي خرده آهن‌ها دلالي‌هاي ديگري هم مي‌كنند."
است از راه برسندو بار آنها تا نيمه‌هاي شب خالي شود را از فروشندگان مي‌گيرند تا چيزي از قلم نيفتد. اما از ساعات اوليه صبح تا شب برخي از حجره داران در ساعات اوج گرما زندگي پنهان ديگري در كوچه پس كوچه‌هاي محله هاي اطراف دارند. تا هم به قول خودشان جنس جور باشد و هم ساقي بهشتي.

زندگي پنهاني در كوچه پس كوچه‌ها
از ساعت ۱۲ تا ۲ ساعت نهار است و فروش اغذيه فروشي‌هاي و سالن‌هاي چلوكبابي و ديزي‌فروشي‌هاي محله فردوس شلوغ مي شود.

بعداز غذا دود و دم و خماري و استراحتي كوتاه در يكي از خانه‌هاي محل كار هر روز برخي از آهن فروش‌هاست. «.. از وقتي بازار اهن به اينجا آمده از آخر و عاقبت دخترها و پسرهاي خودمون مي‌ترسيم...همه اين خونه‌هايي كه از بازار آهن به آن سرازير مي‌شوند،‌دست زنان خياباني است... خدا ازشون نگذره...»

اين‌ها را طاهره خانم مي‌گويدو سلانه سلانه به سمت مسجد محل مي‌رود تا نماز بخواند. هراز چندگاهي ماشين‌هاي سفيد و سياه بازاري‌ها مقابل يكي از خانه‌ها توقف مي‌كند و چند نفري از ان خارج مي شوند و به داخل خانه‌مي‌روند.

«... بيرون اومدن آنها با خداست... مثل اينكه كلي به اونها خوش مي‌گذره...» محسن دانشجوي رياضي محض است و وقتي از او درباره اين خانه‌هاسوال مي كنم از خجالت سرخ مي شود و سرش را پايين مي‌اندازد:«... به خدا مردم اين منطقه غيرت دارن... ما هم خواهر بزرگ داريم،‌ اين خانه‌ها در محله‌هاي اطراف به خاطر مشتريان پولدارش زياد مي‌شود... من كه اصلا اجازه نمي‌دهم خواهرهايم تنهايي از خانه بيرون بيان...»

نگاهش هنوز به زمين دوخته شده است و شقيقه‌هايش قرمز شده. چند دقيقه‌اي كه مي‌گذرد بوي ترياك سوخته و صداي موسيقي و خنده‌هاي بلند بيرون مي آيد. اكرم محمدي خانه دار است و ساكن محله فردوس. وقتي كه سر و كله مشتري‌هاي اين خانه‌ها در محل پيدا مي شود، چادرش را محكم مي‌گيرد و فوري به داخل كوچه‌اي باريك مي‌رود:«... بخدا ما هم دختر داريم... اين زن‌هاو دخترهايي كه معلوم نيست خانواده دارن يا نه همين‌طور داخل محله‌ها خانه اجاره مي كنن و پاي اين مردهاي پولدار به خانه‌هاشان باز مي شود... مي‌ترسيم شوهر و پسرهاي ما هم جوان هستن... بارها شكايت كرديم. به نيروي انتظامي، بسيج... اوايل كمتر بودن اما حالا آنقدر زياد شدن كه نمي‌شه اونها را جمع كرد... خدا نجاتمون بده...»

ديگر ادامه نمي‌دهيم واز ترس مادران و پدراني كه نمي خواهند دختران و پسران جوانشان به اعتياد و فرار ازخانه كشيده شود نمي گوييم... ديگر نمي‌گوييم كه خيلي از زنان اين محله‌ها از ترس اينكه شوهران جوانشان به دام زنان خياباني نيفتد، زود پير مي شوند. ديگر نمي‌گوييم كه مردم اين محله‌ها به خاطر سر و صدايي كه از بازار آهن شب و صبح مزاحمشان مي شوند عصبي هستند.


اينجا بازار آهن است و گورستان آهن قراضه‌ها در جاييكه زماني باغ بود و الان تا چشم كار مي‌كند گورستان ماشين است. اگر زماني اين منطقه به خاطر زمين‌هاي كشاورزي و باغ‌ها سبز بود اما حالا خاكستري است.آهن‌هاي اينجا مثل خوره به جان باغ‌ها افتاده‌اند و درختان آن را براي تبديل كردن به انبار مي‌خشكانند.
اشتراک گذاری :
نظرات کاربران
ارسال نظر
نظرات بینندگان
محمدرضا
Iran (Islamic Republic of)
يکشنبه ۰۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۵
شما که این خبرها را میزنید .میدونید کلی افرا تحصیل کرده و کارگر آبرو دار و خانواده دار در این محله ها در حال زندگی هستند و روحشان هم از این چییزها خبر نداره .چرا آبروی افرادی مه در این محلها زنگی میکنند را میبرید خدا ازتان نگذرد که برای سیاه نمایی بیش از حد و کلیک بیشتر خبرتان هر چییزی را در رسانه ها پخش می کنید .توی محله ای که بیش از 6000 هزار خانوار زندگی میکند میروید سراغ تعداد انگشت شمار بازاری و خانواده های ...و خبر را طوری مطرح میکنید
ناشناس
دوشنبه ۰۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۱۹
من بخاطر کارم مجبور شدم به این محله بروم (بازار آهن فروش ها ) و بوی تریاک چیزی نبود که نتوانی تشخیص بدهی و به راحتی به مشام می رسید و یک عده کارگری که از فرط اعتیاد دندانهایشان ریخته بود ، اتفاقا پدر دوستم صاحب یک پاساژ در اونجاست و کاملا محله و افراد را می شناخت وقتی از جلوی مغازه ها رد می شدیم می گفت این جوونو اینجوری نبین اعتیاد این شکلیش کرده واقعاحیفه .البته درسته تعدادشون کمه ولی فراوانیش نسبت به بقیه مناطق و حرفه ها بیشتره .
moridi
Iran (Islamic Republic of)
دوشنبه ۰۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۰:۰۰
بازار هن را شهرداری تهران راه اندازی کرده ودر سال تاسیس خارج شهر بوده برای سهولت جابجای اهنالات حلا شهر در ظرف 20یا25سال بزرگ شده بماند بنظر من نویسنده خوش ذوق وعجول بازارهای قدیمی تهرانو ندیده یا رانتی قلم می زنه وشما هم بله.....لطفا حذف نفرمایید
مهدی
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
دوشنبه ۰۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۵
این گزارش بود یا اثر ادبی.؟ (صداي خنده‌هاي كه تنها نشان به ياد مانده از آن دندان‌هاي زرد و برق نگاهي كه مثل تيري از بدنت عبور مي كند و به عمق جانت مي‌نشيند) ....... دیگه وسطاش فکر کردم دارم رمان عاشقانه میخونم.
علي
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۰۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۱
سلام اولا همه جا خوب وبد داره چرا شما از كاسبهاي خوب خيرش جيزي ننوشتين چرا با آبرو همه بازي ويكنين