بورس‌نیوز، قدیمی ترین پایگاه خبری بازار سرمایه ایران

      
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۰
کد خبر : ۱۴۰۲۳۶
روزنامه ایران نوشت:

زن جوانی با چهره‌ای پریشان راهی دادگاه خانواده ونک شد تا از شوهر کلاهبردارش طلاق بگیرد.
این زن وقتی روبه‌روی قاضی «عموزادی» از شعبه 268 ایستاد، گفت: شش سال پیش وقتی «بهرام» به خواستگاری‌ام آمد از همان ابتدا با مهربانی‌اش خود را در دل من و خانواده‌ام جا کرد. او مردی خوش‌قلب و مهربان بود. وقتی مراسم ازدواجمان برگزار شد و به خانه مشترکمان رفتیم بیشتر متوجه شدم بهرام همان مرد رؤیاهایم است که آرزویش را داشتم. شاید زندگی‌مان خیلی تجملاتی نبود اما با هم خوش و شاد بودیم. در مدت پنج سالی که با هم زندگی می‌کردیم حتی یکبار با هم بحث نکردیم و همیشه به یکدیگر احترام می‌گذاشتیم. زندگی‌مان زبانزد خاص و عام بود و همه آرزو داشتند جای ما باشند. در یکی از روزها به شوهرم گفتم می‌‌خواهم ادامه تحصیل بدهم و به دانشگاه بروم او هم نه‌تنها پذیرفت بلکه تشویق کرد که حتماً به این کار ادامه بدهم.
«بهناز»‌27 ساله با یادآروی خاطرات گذشته اشک می‌ریخت. با افسوس از دست دادن روزهای شیرین گذشته‌اش ادامه داد: همه بدبختی‌هایم از روزی شروع شد که پایم را در دانشگاه گذاشتم و با زن جوانی که خودش را دوست مهربانی‌ نشان می‌داد آشنا شدم.
«شیدا» در ابتدای دوستی‌مان با چرب زبانی‌هایش اعتمادم را جلب کرد، او به قدری دلسوزانه رفتار می‌کرد که من راجع به زندگی خصوصی‌ام همه چیز را به او گفتم. او وقتی فهمید در خانه‌ای 65 متری در منطقه‌ای نه چندان بالای شهر زندگی می‌کنم و همسرم تنها یک کارمند است و درآمد بالایی نداریم در گوشم زمزمه کرد که چرا با این بدبختی‌ها کنار می‌آیم. در ابتدا به او می‌گفتم که از زندگی‌ام راضی هستم ولی وقتی می‌گفت ساده و قانع هستم، دیگر نمی‌توانستم دفاعی کنم. او می‌گفت لیاقت من خودروی 206 همسرم نیست و می‌توانم با مرد ثروتمندی زندگی کنم تا در رفاه بیشتری باشم. شیدا هر روز گوشم را از حرف‌ها و وعده‌هایی پر می‌کرد که خودم نیز باورم شده بود که در زندگی با بهرام حیف شدم و لایق زندگی بهتری هستم. شیدا زندگی مشابه مرا داشت اما از وقتی طلاق گرفته بود  زندگی بهتری برایش فراهم شد و آزادی بیشتری داشت. با وعده‌ها و حرف‌های شیدا وسوسه شدم و بداخلاقی‌هایم هر روز در خانه بیشتر می‌شد. سر هر مسأله‌ای بهانه می‌کردم و بهرام به آرامی از کنار آن می‌گذشت ولی من دیگر علاقه‌ای به او نداشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم خودم را از این زندگی نجات دهم. در یکی از روزها وقتی همسرم از سرکار به خانه آمد برخلاف همیشه به استقبالش نرفتم و گفتم دیگر دوستش ندارم و فقط طلاق می‌خواهم. بهرام از حرف‌هایم شوکه شده بود و باور نداشت این حرف‌ها از زبان من زده می‌شود اما من فقط طلاق می‌خواستم.
زن جوان با صدایی گرفته به قاضی عموزادی گفت: این درخواستم همه را متعجب کرده بود. انگار گوش‌هایم کر شده بودند و هیچ نمی‌شنیدم حتی مخالفت‌های جدی خانواده من و شوهرم بی‌فایده بود. با رفتارهایم همه را کلافه کردم. هر روز بداخلاقی‌هایم بیشتر می‌شد و وقتی بهرام اصرارم را دید دیگر پافشاری نکرد. راضی شد طلاقم بدهد و در ازای بخشیدن مهریه 400 سکه‌ای برگه طلاق را امضا کردم، بی‌خبر از این‌که بدانم چه عاقبتی پیش‌رویم قرار دارد.
بهناز ادامه داد: از این موضوع تنها شیدا خوشحال بود. برخلاف این‌که همه مرا طرد کرده بودند و حتی در خانه پدری‌ام جایی نداشتم ولی شیدا به تلافی بی‌مهری همه آن‌ها مرا در آغوش کشید و پناهم داد. در یکی از روزها شیدا به من گفت یکی از آشنایانش مرا همراه او دیده و خواهان ازدواج با من است. از این خبر خنده روی لبانم آمد، به خودم گفتم دیدی بالاخره آنچه می‌خواستی، شد.
به پیشنهاد شیدا با «فرید» آشنا شدم تا همدیگر را بیشتر بشناسیم. او مرد خوش‌تیپ و پولداری بود که شاید هر دختری آرزوی ازدواج با وی را داشته باشد. فرید هر روز با یک خودروی مدل بالا سراغم می‌آمد و به رستوران‌های مجلل دعوتم می‌کرد. از برخوردها و احترامش خیلی خوشم آمده بود. او می‌گفت به من علاقه‌مند شده و حاضر است برای به دست آوردنم هر کاری انجام دهد. وقتی به خانواده‌ام گفتم خواستگار دارم هیچ‌کس استقبال نکرد. من طرد شده بودم اما از شرایطم راضی بودم. فرید یک بنگاه املاکی در بالای شهر داشت، اوضاع مالی‌اش عالی بود. او هر روز از زندگی‌ای که قرار بود برایم فراهم کند می‌گفت.
به سلیقه من خانه مشترکمان را انتخاب کردیم، در آن روزها در پوست خود نمی‌گنجیدم. به قدری خوشحال بودم که به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردم و پشیمان نبودم. شانس با من بود و بدون ذره‌ای دلنگرانی به عقد فرید درآمدم تا کارهای عروسی‌مان را انجام دهیم و به خانه‌مان برویم اما...
بعد از عقد دیگر از خودروهای مدل بالا خبری نبود و فرید که تعجب مرا می‌دید، می‌گفت خودرویش را فروخته تا بهتر از آن را بخرد. رفتار فرید هر روز سردتر و بی‌تفاوت‌تر می‌شد، دیگر از آن شور و شوق زندگی مشترک خبری نبود. او سر هر مسأله‌ای بداخلاقی و ناسزاگویی می‌کرد و دیگر از آن ابراز علاقه و عشق و مهربانی خبری نبود. حتی در اعتراضم برای رفتن به خانه‌مان بی‌تفاوت بود و گوشش هیچ یک از حرف‌هایم را نمی‌شنید. رفتارهای فرید شوکه‌ام کرده بود جالب این‌که شیدا هم دیگر جواب تلفن‌هایم را نمی‌داد و به دانشگاه نمی‌آمد. هر چه بیشتر می‌گذشت بیشتر می‌فهمیدم در چه منجلابی گرفتار شده‌ام. فهمیدن این‌که فرید اعتیاد دارد دنیا را بر سرم ویران کرد، آن‌ها برایم نقشه کشیده بودند. زن فریب‌خورده که اشک می‌ریخت، ادامه داد: من طمع کردم، زندگی‌ اولم را به خاطر توهمات و رؤیاهای تو خالی ویران کردم، و حالا هیچ راه برگشتی ندارم. هشت ماه منتظرم تا فرید پیدا شود و فقط طلاقم بدهد تا از شرش خلاص شوم. از این بلاتکلیفی خسته شدم. من قدر همسر اولم را ندانستم، کور و کر شده بودم و حالا موقعی چشمانم باز شده که هیچ راهی ندارم.
با شنیدن ادعاهای زن جوان، قاضی حسن عموزادی، مرد کلاهبردار را به دادگاه احضار و به دلیل عدم سازش حکم طلاق را صادر کرد.
بنابر این گزارش، در ازای طلاق توافقی بهناز تمامی حقوق قانونی از جمله مهریه 1365 سکه تمام بهار آزادی، اجرت المثل و... را به همسرش بخشید و به این سناریوی غم‌انگیز پایان داد.


اشتراک گذاری :
نظرات کاربران
ارسال نظر
نظرات بینندگان
یاس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۱
وقتی تمام نگاه یک زن پول شود وپول وپول.... ارزش شود پول.... احترام شود توسط پول....دیگر سازش و ارامش و تفاهم و خوشبختی معنوی که در ان هستی و با همسرت داری را نمی بینی....

وبدتر اینکه کسی بتواند این طور انسان را از هدف واقعی اش دور کند با وسوسه ....

حیف شدن به نداری نیست به این است که در حد انسان با تو رفتار نکنند و دورت نیندازند....

شاید خیلی ها در نداری زندگی میکنند ولی پیش هم بسیار عزت مند هستند و احترام میگذارند و عشق می ورزند
سارا
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۳
زن اگه ديوانه نباشي زندگي تو ول مي كني اي خدا......
ناشناس
Malaysia
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۶
تو این جور مسائل خارجی ها یه اخلاق خوبی دارن که میرن به شخصی که در مورد اون کار اشتباهی انجام دادن میگن متاسفم و منو ببخش و طرف مقابل هم قبول میکنه و میبخشه . البته این مورد شامل کشورهایی میشه که صادق هستن و هزار پیچ و خم تو شخصیتشون ندارن و پیچیده نیستن تا فیلم بازی کنن و از صمیم قلب عذرخواهی نخوان. خان محترم شما هم با تو جه به اینکه واقعا پشیمان هستین میتونین برید و از شوهر قبلیتون عذرخواهی کنید و بگید که پشیمون هستید و تقاضای ازدواج کنید حالا اون هر چی فکر کنه اشکال نداره شما به خاطر خودتون کارتون رو انجام دادین و غرور هم اگه داشته باشید اینجا فایده یی نداره. برای بدست آوردن یک چیز با ارزش باید خیلی تلاش کرد
ناشناس
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۴
البته به شرطی که شوهر اولش دوباره ازدواج نکرده باشه.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۵
امان از این دانشگاههای کثیف.اصلا دختر رو نباید گذاشت بره دانشگاه.قدیما یه چیزی میدونستن.
ناشناس
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۵
ناشناس جان عقل هم خوب چیزیه
ناشناس
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۹
اتفاقا" افرادی مثل شما وقتی وارد دانشکاه می شوند جنبه ندارند .
حسین
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۷
پول کثیف ترین چیز دنیاست. حضرت علی گفته.

موقعی که یک ثروتمند میمیره آرزو میکنه ای کاش میتونستم تمام ثروتم را بین فقرا تقسیم می کردم اما افسوس...

ثروت فقط آسایش داره اونم اگرحلال باشه ولی صدها بدبختی داره. من که فقط زمانی ثروت رو میخام که خدا در قلبم باشه
علیرضا
Iran (Islamic Republic of)
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۳
سلام :خودکرده را تدبیر نیست.