ناامیدی؛ تنها شاخص روبهرشد اقتصاد ایران

به گزارش بورس نیوز، حدود یک سال از انتخاب مسعود پزشکیان به عنوان رئیسجمهور ایران گذشته، اما همچنان نشانهای از تغییر مثبت یا حتی روزنهای از امید در فضای اقتصادی کشور دیده نمیشود. شاید تنها ویژگی مثبت ایشان، همان صداقت و صلحطلبی باشد که در ایام تبلیغات انتخاباتی بارها بر آن تأکید داشتند. پزشکیان در همان روزها با صراحت اعلام کرد که تخصصی در کشورداری و مدیریت اقتصادی ندارد و بهطرز عجیبی، پس از گذشت یک سال، همین اعتراف همچنان مهمترین توصیف از کارنامه ایشان است.
این صراحت و اقرار به ناتوانی ایشان اگرچه در ظاهر نشانهای از شجاعت وی است، اما وقتی پای اداره کشوری با ۹۰ میلیون نفر جمعیت و هزاران چالش ساختاری به میان میآید، به کابوسی تبدیل میشود که نتایجش را امروز در شاخصهای اقتصادی و اجتماعی شاهد هستیم.
اما پرسش اساسی اینجاست: "اگر رئیسجمهور نتواند در تصمیمات حیاتی کشور نقش جدی ایفا کند، اساساً وجود چنین جایگاهی چه ضرورتی دارد؟"
باور کنید که به عنوان چند ایرانی دلسوز و رسانهای مستقل، رسالتی جز کمک به بهبود شرایط کشور نداریم و هرگز قصد تخریب و نقد غیرمنصفانه هیچ یک از عزیزان و مسئولین را نداریم، با این حال به نظر میرسد، جناب پزشکیان و تیم همراه ایشان، تنها یکسال از عمر خود و مردم را هدر دادهاند.
حتی باور اینکه ایشان با این میزان سواد سیاسی و اقتصادی بیش از ۱۶ سال از عمر خود را در مجلس شورای اسلامی صرف مشارکت در تصویب مصوبات اقتصادی و سیاسی کشور کردهاند هم جای سوالات بی شمار دارد؛ چه برسد به انتخاب ایشان به عنوان رئیس جمهور.
رئیسجمهوری با کمترین اثرگذاری
در یک سال گذشته بارها و بارها کارشناسان اقتصادی و حتی نزدیکان خود دولت تأیید کردهاند که نقش پزشکیان در فرآیند تصمیمسازی کلان، بسیار کمرنگ و حاشیهای است. سیاستهای کلیدی در حوزههای سیاستهای خارجی، امنیتی، اطلاعاتی و حتی اقتصادی عملاً در نهادهای دیگر اتخاذ میشود و رئیسجمهور بیشتر نقش یک مجری تشریفاتی را دارد. چنین وضعیتی نهتنها به سرمایه اجتماعی از بین رفته، صدمهای مجدد وارد میکند بلکه این پرسش را در ذهن بسیاری از مردم ایجاد کرده است که:" آیا رأی ۲۰ میلیونی مردم در نهایت به فردی سپرده شده که اختیار چندانی در اداره کشور ندارد؟"
متاسفانه مشکل تنها مربوط به سخنرانیهای ضعیف و بیمحتوای ایشان یا عدم شناخت مناسبات سیاسی نیست. بلکه مدیریت ضعیف در ناترازیهای گسترده منابع، نبود برنامه و شجاعت در حذف هزینههای زائد نهادهای دولتی و خصولتی، انتخاب وزرای ناکارآمد و بیتجربه و نیز ناتوانی در مهار فسادهای بعضا سیستماتیک از جمله نقاط تاریک کارنامه یکساله دولت پزشکیان است.
هرچند به گمان درست بسیاری، اگر جلیلی به جای او به عنوان رئیس جمهور انتخاب میشد اوضاع حتما بدتر میبود، اما این استدلال چیزی از واقعیت یک سال هدررفته کم نمیکند.
مدنیزاده؛ وزیر اقتصاد یا استاد دانشگاه؟
در میان وزرای اقتصادی دولت، نام سید علی مدنیزاده بیش از همه مورد توجه قرار گرفت. او که با عنوان "معلم اقتصاد" شناخته میشود، درست همزمان با جنگ ایران و اسرائیل به وزارت رسید؛ شرایطی که بسیاری از ناظران آن را بدشانسی بزرگ برای او میدانستند. با این حال، حتی در سه ماه نخست عملکردش هم نشانی از تدبیر و تصمیمسازی امیدوارکننده به چشم نمیخورد.
مدنیزاده در روزهای پیش از اخذ رأی اعتماد، کتابچهای شفاف از برنامههای خود منتشر کرد. برخی محورهای اصلی آن چنین بود:
• اصلاح شبکه بانکی برای تأمین مالی هدفمند
• گسترش بازار سرمایه برای جذب منابع جدید
• تقویت صنعت بیمه برای پوشش ریسکها
• مشارکت عمومی-خصوصی در توسعه زیرساختها
این وعدهها اگرچه در سطح نظری دقیق و حسابشده به نظر میرسند، اما در عمل در همان صفحات کتابچه باقی ماندهاند تا دولت و بسیاری از نمایندگان مجلس به این واقعیت پی ببرند که اداره، تامین رفاه و معیشت ۹۰ میلیون نفر جمعیت کشور با اداره کلاسی ۲۰ تا ۳۰ نفره بسیار متفاوت است.
وعدههای محققنشده در بازار سرمایه
بازار سرمایه بهعنوان یکی از مهمترین محورهای برنامههای مدنیزاده، امروز بیش از همیشه در بحران بیاعتمادی فرو رفته است. وزیر اقتصاد وعده داده بود که عمق و تنوع بازار افزایش یابد، ابزارهای مالی متنوعتری عرضه شود و بازار بدهی توسعه پیدا کند تا فشار تأمین مالی از دوش بانکها برداشته شود. همچنین تأمین مالی تولید از طریق انتشار اوراق، حمایت از شرکتهای کوچک و متوسط و طراحی ابزارهای ویژه برای شرکتهای دانشبنیان نیز از برنامههای کلیدی او بود.
اما واقعیت میدانی چیز دیگری است. احتمالا پس از انتشار زودهنگام ۸۰۰ هزار میلیارد تومان اوراق دولتی در بودجه ۱۴۰۴، عملاً منابعی برای توسعه واقعی بازار سرمایه باقی نماند. نهتنها نقدینگی جذب تولید نخواهد شد، بلکه فشار مضاعفی بر بازار تحمیل شده و اعتماد سرمایهگذاران خرد بیش از پیش آسیب خواهد دید. چگونه میتوان انتظار داشت در چنین فضایی، سرمایهگذاران داخلی یا خارجی به آینده بورس ایران خوشبین باشند؟ به نظر میرسد این وعدهها چندان فرقی با وعدههای وزیران کم سوادی با مدارک تحصیلی از دانشگاه امام صادق ندارد.
چالشهای ساختاری بازار سرمایه
برای درک بهتر وضعیت، کافی است به چند معضل بنیادی در بازار سرمایه نگاه کنیم:
• ناترازی انرژی: صنایع بزرگ بورسی از جمله فولاد، سیمان و پتروشیمی با قطعی برق و گاز، زیانهای سنگینی متحمل شدهاند که در صورتهای مالی شرکتهای فعال در این صنایع به وضوح قابل مشاهده است.
• عدمالنفع گسترده: صدها هزار میلیارد تومان زیان ناشی از ناتوانی دولت در تأمین انرژی یا مدیریت صحیح منابع، به دوش شرکتهای بورسی گذاشته میشود.
• بیاعتمادی سرمایهگذاران: سهامداران خرد که در سالهای گذشته با وعده حمایت به بازار کشانده شدند، امروز با زیانهای سنگین مواجهاند و به سختی حاضر به بازگشت خواهند بود.
• رکود عمومی اقتصاد: وقتی مصرفکننده قدرت خرید ندارد، صنایع فروش ندارند و بازار سرمایه هم بازتاب همین واقعیت است.
ناامیدی؛ تنها شاخص صعودی
در دو دهه اخیر، سیاستمداران ایرانی بارها وعده "فتح قلههای اقتصادی" و "بهبود معیشت" دادهاند. اما امروز تنها شاخصی که بهطور واقعی و محسوس صعود کرده، شاخص ناامیدی است.
نشانههای این ناامیدی را همه جا میتوان دید:
• تعطیلی کارخانجات و کاهش ظرفیت تولید به دلیل ناترازی انرژی
• موج گسترده تعدیل نیروی کار و بیکاری
• افت شدید قدرت خرید مردم و کوچکشدن سفرههای خانوار
• رکود بازار املاک و کاهش نقدشوندگی داراییها
• کمبود ارز برای واردات مواد اولیه داروسازی و صنایع کلیدی
• تعطیلی کسبوکارهای خرد و مغازههای خالی از مشتری
حتی بازار بورس که زمانی قرار بود "دماسنج اقتصاد ایران" باشد، اکنون تنها بازتابی از همین ناامیدی است. نه سرمایهگذار جدیدی وارد میشود و نه سهامداران قدیمی میلی به ماندن دارند. این روزها شاید تنها در نگاه معدودی بتوان اندک امیدی به آینده دید؛ امیدی که بیشتر به معجزه شباهت دارد تا به برنامهریزی علمی و عقلانی.
سخن آخر:
یک سال پس از آغاز به کار دولت پزشکیان، آنچه بیش از همه در اقتصاد ایران دیده میشود، رکود، بیاعتمادی و ناامیدی است. پزشکیان با اعتراف به نداشتن تخصص اقتصادی عملاً مهر تأییدی بر حاشیهنشینی خود زده و وزرای او نیز هنوز نتوانستهاند برنامههای روی کاغذ را به اقدام عملی تبدیل کنند. در چنین شرایطی، بازار سرمایه که میتوانست موتور محرک رشد باشد، به محلی برای نمایش عریان مشکلات اقتصادی و ساختاری کشور تبدیل شده است.
امروز پرسش جدی این است:
آیا میتوان با این سطح از نااطمینانی، آیندهای برای اقتصاد ایران متصور شد؟
اگر قرار است ناامیدی همچنان تنها شاخص صعودی باقی بماند، باید پذیرفت که کشور بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازنگری جدی در ساختار تصمیمگیری اقتصادی و سیاسی خود است.
باور بفرمایید که بسیاری از کارشناسان و حتی مردم به این باور رسیدهاند که این راه کج به سرمنزل مقصود نخواهد رسید و هر روزی که تصمیمگیریهای حیاتی کشور به تاخیر بیفتد، خساراتی کلان به آینده کشور وارد خواهد شد.
همه میگویند، همه میدانند ولی خبری از تغییراتی جدی در صحنه سیاسی کشور نیست.







